سوم خرداد فقط یک تاریخ در تقویم نیست؛ امروز یادآور آزاد شدن خرمشهر، این گوشه دل پاک ایران زمین و نماد مقاومت و مبارزه ملت ایران در برابر تجاوزگران بعثی است که چشم طمع به خاک ایران و آتشافروزی در سرزمینمان دوخته بودند. تاریخ این سرزمین، دفاع جانانه تکاوران نیروی دریایی به فرماندهی ناخدای کلاهسبز «هوشنگ صمدی» و یاران شجاعش و نیز از جان گذشتگیهای نیروهای مردمی و سپاه را به فرماندهی «محمد جهانآرا» هرگز فراموش نخواهد کرد.
امروز پس از گذشت 39 سال از آزادسازی خرمشهر، کسی نمیتواند انکار کند که شجاعت قهرمانانه مدافعان مظلوم اما سرافراز خرمشهر باعث شد ارتش مجهز عراق هفتهها درخرمشهر زمینگیر و متحمل تلفات سنگینی شود.
خرمشهر، شهر خون، آزاد شد
«شنوندگان عزیز! توجه فرمایید، شنوندگان عزیز! توجه فرمایید، خرمشهر، شهرخون، آزاد شد.» این عبارت کوتاه که در قالب خبر از رادیو به گوش ملت ایران رسید و به دلشان نشست، هرگز از حافظه مردم پاک نمیشود. پشت این جمله کوتاه، یک دنیا غرور و افتخار پنهان شده. پشت این واژهها، خون جوانانی جاری است که خرمشهر را پس از ۵۷۸ روز اشغال، از وجود عراقیها پاک کردند. خرمشهر آزاد شد و «محمد جهانآرا» در کنار دیگر قهرمانان و مدافعان شهر، نماد آزادسازی خرمشهر شدند.
این نوشتار، مروری کوتاه بر رشادت و از جانگذشتگی قهرمانانی است که در قلب همه مردم ایران جاودانه شدند. شاید کمتر کسی میداند که خانواده جهانآرا 3 شهید و یک جانباز تقدیم انقلاب و کشور کردهاند اما محمد از همه شناختهتر شده است.
«سیدعلی» و «سید محسن» از اعضای مهم گروه مبارز منصورون بودند که علی قبل از انقلاب به دست ساواک به شهادت میرسد و محسن هم از مفقودالاثرهای دفاع مقدس است. این گزارش حاصل گفتگوی ما با «بیبیفاطمه جهانآرا» یکی از 5 خواهر شهید محمد جهانآرا و همسر شهید «منصور مفید» است.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
من بیبی فاطمه جهانآرا متولد 1343، دبیر یکی ازمدارس تهران و خواهر شهیدان سید محمدعلی، سیدمحسن و سیدعلی جهانآرا هستم.
نام خرمشهر چه کلماتی را در ذهن شما تداعی میکند؟
تداعی ایثار، مقاومت، جنگ، سختی، صبوری، مجروحیت، کارون و خیلی کلمات دیگر. البته عشق اول و آخر همه اهالی خرمشهر شهرشان است.
از تاثیرات مثبت و منفی جنگ در زندگی خودتان بگویید.
مهمترین تاثیر جنگ در خرمشهر پدیده مهاجرت بود. مهاجرتهای اجباری همیشه در طول تاریخ وجود داشته مانند مهاجرت به دلیل بلایا، جنگها، مصلحتها و… که این مهاجرت ممکن است منفی یا مثبت تلقی شود.
زمان آزادی خرمشهر، شما کجا بودید و چه احساسی داشتید؟
قبل از آزادسازی خرمشهر در جریان شهادت دوستان خود بودیم. جریان شهادت «رضا موسوی» همچنین شهادت شهید یگانه و چندین تن از بچههای خرمشهر را شنیده بودیم. از طرفی برای آزادی خرمشهر خوشحال بودیم و از طرف دیگر ناراحت عزیزانی بودیم که شهید شدند و آزادی شهر را ندیدند.
از محمد جهانآرا و نقش او درمقاومت 45 روزه خرمشهر بگویید.
محمد به دلیل اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود یکی از تاثیرگذارترین افراد جریان مقاومت محسوب میشد. مدیریت محمد و داشتن یارانی مانند شهید موسوی، شهید گرگپور، شهیدخسروی و… که اصلیترین پایههای مقاومت را تشکیل میدادند باعث شد نامشان ماندگار شود.
گویا شما پایاننامه ارشد خود را به محمد اختصاص داده بودید. پررنگترین ویژگی محمد را چه میدانید؟
من در طول نوشتن پایاننامهام با هر کسی مصاحبه کردم مهمترین مشخصه محمد را مردمی بودنش میدانستند و احترام گذاشتن و ارزش قائل بودن برای افراد را از ویژگیهای او عنوان میکردند. محمد در کار خود جدیت داشت و همه جوانب را میسنجید که این ناشی از خودسازی او بود.
از شروع جنگ خاطرهای دارید؟
بعد از ظهر روز 31 شهریورسال 59 با صدای خمپارهها از جا پریدیم، فکر میکردیم بمبگذاری کردهاند، تلویزیون را روشن کردیم. اخبار اعلام کرد عراق به ایران حمله کرده است، بعد بمبارانها شدید شد. مادرم و خواهرم مرضیه مجروح شدند. همه شیشههای خانهها شکست، من به طرف بیمارستان رفتم و صحنههای دلخراشی دیدم، جنازه روی جنازه افتاده بود؛ از کوچک تا بزرگ، هرکس به دنبال گمشدهای بود. این جنگ تنبهتن نبود، جنگ تن به تانک بود! ما یک هفته در خرمشهر ماندیم. بعد با محمد به آبادان و سپس اهواز رفتیم، سه ماه هم در دزفول بودیم و بعد از آن به خاطر شدت جراحت مرضیه شبانه به تهران حرکت کردیم.
تصور میکردید که دیگر در خرمشهر زندگی نکنید؟
اصلا؛ ما حتی شناسنامههایمان را نیاوردیم، مادرم میگفت جایشان در کمد امن است! ما واقعا فکر میکردیم جنگ بهزودی تمام میشود. حتی تصور نمیکردیم که دیگر آن خانه را نبینیم.
چه چیزهایی را بیشتر از همه دوست داشتید و جا گذاشتید؟
خانهمان، شهرمان، دوستانمان، همه کودکیمان…
از ایام آزادسازی خرمشهر خاطره ناگفتهای دارید؟
یک ماه بعد از آزادسازی خرمشهر، از طرف سپاه از ما و دیگر خانواده شهدا برای تجلیل یاد شهدا دعوت شد تا به خرمشهر برویم. پیش از ورود به شهر همه از ماشین پیاده شدیم و بر زمین مقدس خرمشهر سجده کردیم، بعد به مسجد جامع رفتیم. تنها اسکلتی از مسجد باقی مانده بود. درمسجد مراسمی برگزار شده بود. با اشاره یکی از خانمها به اتاق کوچکی از مسجد رفتم و نماز خواندم. فکر میکنم تنها نمازی بود که واقعا حضور خدا را حس کردم. با تمام نمازهایی که خوانده بودم فرق داشت. انگار در این دنیا نبودم.
به نظر شما برای حل مشکلات خرمشهر چه باید کرد؟
مردم یک مدیر خوب میخواهند. تا الان یک مدیر بومی رأس کار نبوده. رئیس شورای شهر، فرماندار و شهردار هم از بچههای جنگ نبودند و متاسفانه درد خرمشهر را نداشتند.
سید هدایت جهانآرا: محمد آزاده بود، از کسی ترس نداشت، حرفش را میزد.
حالا چند سالی میشود که پدر سردار شهید محمد جهانآرا به رحمت خدا رفته و کنار فرزندان شهیدش آرام گرفته است. این بخش از گزارش حاصل گفتگوی ما با «سید هدایت جهانآرا» است که در نیمه اول سال 94 انجام شد.
سالها از فتح خرمشهر میگذرد و همچنان نام شهید «محمد جهانآرا» زنده است. کمی از خاطراتش بگویید. اصلا چه چیزی باعث شد که او اینقدر محبوب باشد و نامش جاودانه بماند؟
محمد همه مردم را دوست داشت و با همه معاشرت میکرد. این از خصوصیات اخلاقی او بود. زمان حمله عراق خیلی از اهالی حاضر نشدند شهر را ترک کنند و همراه محمد مبارزه کردند. 35 روز فقط با 3 هزار نفر جلوی 400 تانک و چند لشکر مسلح صدام را گرفت. کاری که مردم در خرمشهر کردند، دنیا را حیران کرد. حتی وقتی صدام وارد خرمشهر شد، دست از مبارزه نکشیدند. عراقیها خیلی کوشش کردند برای ورود به آبادان از آب بگذرند، اما با مقاومت بچهها روبهرو شدند. صدام ادعا کرده بود 24 ساعته خوزستان را تصرف میکند. بعد هم گفته بود اگر ایرانیها بتوانند خرمشهر را بگیرند کلید بصره را هم به آنها میدهم. یعنی اینقدر به خودش مطمئن بود، اما ایستادگی شهدایی مانند محمد او را همان ابتدا مایوس کرد.
اینطور که نقل شده «بنی صدر» رئیس جمهور و جانشین وقت فرمانده کل قوای ایران از سپاه خرمشهر حمایت نمیکرد و همین امر باعث اختلافاتی میان شهید جهانآرا و بنیصدر شده بود. شما از این اختلافات خبر دارید؟
مدتی پس از اینکه عراق حمله کرد و بنیصدر هیچ نیروی کمکی به خرمشهر نفرستاد محمد به ملاقات امام میرود و جلوی خود بنیصدر شکایت کمکاریهای او را به امام میکند. امام همانجا به رئیس جمهور دستور میدهند تا تمام امکانات برای حمایت از سپاه خرمشهر را به کار گیرد. وقتی جلسه تمام میشود و بیرون میآیند، بنیصدر خیلی عصبانی اعتراض میکند که چرا این گلایهها را به امام کردی؛ محمد هم گفته بود واقعیت را گفتم.
البته بعد از آن باز هم بنیصدر هیچ حمایتی نکرد و یک روز به خرمشهر آمد که در فرمانداری محمد با او درگیر میشود و حاضران مداخله میکنند. محمد آزاده بود، از کسی ترس نداشت، حرفش را میزد.
محمد چطور شهید شد؟
نیروها پس از 35 روز مقاومت در خرمشهر ناچار عقبنشینی کردند و آبادان هم محاصره شده بود. امام دستور دادند که حصر آبادان باید شکسته شود و بنیصدر هم عزل شد. نیروهای کمکی به کمک جهانآرا آمدند و طی عملیاتی حصر آبادان شکسته شد. پس از این پیروزی 4 فرمانده به دعوت امام به تهران میرفتند که هواپیمایشان در کهریزک سقوط میکند و شهید میشوند.
از حال و روز خودتان در آن وقت بگویید؛ وقتی که خبر شهادت را شنیدید؟
ببینید! خداوند در دنیا تمام بندگانش را امتحان میکند. کسی نیست که امتحان نشود. همه اینها امتحان الهی است و خدا را شاکرم که پسرم هم از امتحاناتش سربلند بیرون آمد.
حاج آقا اگر اشتباه نکنم 2 پسر دیگرتان هم به شهادت رسیدهاند. اگر امکان دارد درباره نحوه شهادت آنها بگویید.
«محسن» 29 سال داشت و 2 سال از «محمد» بزرگتر بود. در یک عملیات از اهواز به سمت خرمشهر میرفت که در جاده آبادان اسیر شد و دیگر نه جسدش را دیدیم و نه خودش را. فقط خبردار شدیم که عراقیها وقتی فهمیدهاند برادر محمد جهانآراست خیلی اذیتش کردند.
«سیدعلی» پسر کوچکم 22 ساله بود که سال 1356 توسط ماموران ساواک دستگیر شد تا از طریق او بتوانند محمد را پیدا کنند. مدتی از دستگیریاش گذشت و اجازه ملاقات نمیدادند تا اینکه پس از کلی جستجو مطلع شدیم در بهشت زهرا دفن شده است. آن زمان کسی به ما نگفت چطور شهید شد اما پس از انقلاب مطلع شدیم یک مامور بازجو او را دستگیرکرده؛ رفتم تا ببینم چرا اجازه ملاقات نمیدادند و چه بلایی سر پسرم آوردند گفت: «از او آدرس مخفیگاه محمدعلی را میخواستیم ولی هیچ نمیگفت با اتو بدنش را سوزاندیم و شکنجه کردیم تا جان داد اما آخر هم هیچ اعترافی نکرد.»
روز آزادسازی خرمشهر شما کجا حضور داشتید؟
وقتی خبردار شدیم از تهران رفتیم خرمشهر؛ هنوز اجساد عراقیها در خیابانها بود. از اینکه بالاخره شهرمان آزاد شده بود خیلی خوشحال بودیم، اما خرابی خرمشهر و شهیدان زیادی که داده بودیم هم دلگیرکننده بود. آزادی خرمشهر کشور را غرق شادی کرده بود و مختص خوزستان و خرمشهر نبود.
بسیاری از اهالی که از خرمشهر به تهران و شهرهای دیگرمهاجرت کردند هنوز به خرمشهر برنگشتهاند. فکر میکنید علت چیست؟
کسانی که زندگیشان را در خرمشهر از دست دادند، در شهرهای دیگر زندگی جدیدی را حتی از صفر شروع کردند. خیلیها به دلیل شغل و درس و… دیگر نتوانستند برگردند.
یعنی اگر خرمشهر مانند گذشته که یکی از زیباترین شهرهای کشور بود، ساخته میشد و امکانات رفاهی هم وجود داشت، باز هم برنمیگشتند؟
اگر اینطور میشد امکان برگشت خیلیها وجود داشت؛ اما الان وقتی فردی در شهری مشغول کار شده و خانواده دارد، برگردد خرمشهری که هنوز ویران است، چه کند؟ هنوز نصف خرمشهر ویران است.
اگر شما یک سمت اجرایی و اعتبارات کافی در اختیار داشتید، اولین کاری که میکردید چه بود؟
اول اینکه من هیچ سمتی نمیخواهم، خداوند بالاتر از این سمتها را به من داده و آبرویی عنایت فرموده که از هر سمتی ارزشمندتر است، اما اگر چنین اتفاقی میافتاد اولین کارم ساخت خرمشهر بود. شهری که زمانی زیباترین شهر ایران بود. برای مردمانش کار ایجاد میکردم. الان 25 هزارنفر از 150 هزار نفر سکنه خرمشهر بیکار هستند.
مردم و مسئولان باید از کدام صفت اخلاقی شهید جهانآرا الگوبرداری کنند؟
اول اینکه خدا کسی را مسئول میکند تا به مردم خدمت کند نه فخر بفروشد. هیچ کس نمیتواند بگوید من از دیگری برترم. محمد خیلی مقرراتی بود. سپاه خرمشهر دو در داشت، یکی برای ورود مردم، یکی برای سپاهیان. روزی یکی از بستگان نزدیکمان برای دیدن محمد میخواست از در مخصوص سپاهیان وارد شود ولی محمد اجازه نداد و گفت که از دری که مردم دیگر میآیند وارد شود. محمد مقررات را برای همه یکسان میدانست.
او خودش نگهبانی میداد، حتی اگر مریض بود و تا وقتی که امکان انجام وظیفه کردن داشت اجازه نمیداد کسی جای او نگهبانی بدهد. آنقدر تواضع داشت که اگر کسی او را نمیشناخت، نمیفهمید او فرمانده سپاه است.
تعداد شهدای آزادسازی خرمشهر چند نفر بودند؟
حتی با گذشت بیش از 41 سال از جنگ تحمیلی، هنوز آمار دقیقی از شهدای عملیاتها منتشر نشده است. تنها در یک مورد، تعداد شهدای عملیات «بیتالمقدس» در سندی قابل اعتماد مشخص شده که مربوط به روز نوشتهای آقای هاشمی رفسنجانی است.وی در خاطرات سال 1361، سه روز پس از آزادی خرمشهر، در روز پنجشنبه، ششم خرداد ماه نوشته است: در عملیات بیت المقدس، مجموعا ما 6 هزار شهید داشتهایم.
روزگار جانباز عملیات آزادسازی خرمشهر خوب نمیگذرد
داوود نوراللهی را نمیتوان درخانه پیدا کرد. او با وجود مجروحیت به عنوان موتوری در پیک مشغول به کار است و با چرخیدن درخیابانهای پر سروصدا و شلوغ تهران هزینههای خانواده و منزل استیجاریاش را تامین میکند.
نوراللهی با بیان اینکه به عنوان بسیجی داوطلب راهی جبهههای جنگ شد، میگوید: از پایگاه شهید جعفرآبادی در ابراهیمآباد یافتآباد به جبهه اعزام شدم و در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) به عنوان آرپیجیزن خدمت میکردم. ما در خاکریزی سنگر گرفته بودیم تا مانع از نفوذ و پیشروی دشمن شویم، کمکها به سرعت خرج (گلولههای آرپی جی) میآوردند و ما مرتب به تانکها شلیک میکردیم؛ در این حمله بسیاری از نیروها شهید یا مجروح شدند.
او با اشاره به اینکه به جانبازان اهمیت داده نمیشود، میگوید: پس از مجروحیتم به مدت 13 سال در امنیت پرواز فرودگاه کار کردم اما پس از این مدت گفتند به شما نیاز نداریم.
امور زندگی و معیشت جانباز ساکن خیابان سید جمالالدین ابراهیمآباد زیاد راحت نمیگذرد؛ او مجبور است با وجود داشتن ترکشی نزدیک نخاع کمرش از صبح خروسخوان تا شغالخوان شب با موتور خیابانها را بچرخد تا لقمه نانی درآورد…
هدایت جهان آرا – پدر شهیدان جهان آرا ناخدا هوشنگ صمدی