ماشین مش ممدعلی
ماشین مش ممدعلی، ارزون و بیمعطلی / خانم برو به دست راست، آقا برو پیاده رو خدا پدربزرگم را بیامرزد؛ 6-7 ساله که بودم من و خواهرم را سوارماشینش میکرد و درکوچه پس کوچههای لالهزاربه قول جنوبیها تابمان میداد.من همیشه محو مردمی میشدم که درخیابان قدم میزدند و بلند بلند میخندیدند، خواهرم محو اتوبوسهایی میشد که جای سوزن انداختن نداشت، ما آن روزها عاشق شلوغی تهران بودیم.پدربزرگم آن روزها راننده بود و با مسافرکشی روزگارمیگذراند. بعضی اوقات هم که کیفاش