بیایید نقطه آغاز داستان عجیب و پرماجرای نوکیا را سال ۱۹۹۵ در نظر بگیریم یعنی زمانی که سود عملیاتی شرکت نوکیا از مرز یک میلیارد دلار فراتر رفت. بعد از این رکوردشکنی شرکت نوکیا بود که مدیران نوکیا با اعتماد به نفس بالا اقدام به افزایش محصولات و گسترش شبکه فروش و بازاریابی خود کردند و توانستند تا سال ۱۹۹۹ سود عملیاتی شرکت را به بیش از چهار میلیارد دلار برسانند یعنی چهار برابر سال ۱۹۹۵. در نتیجه شرکت نوکیا توانست در این سالهای واپسین از قرن بیستم خود را بهعنوان شناخته شدهترین و بهترین برند تلفن همراه در جهان ثابت کند و این روند را در دو، سه سال نخست قرن بیست و یکم نیز تداوم بخشد بهطوریکه مدل گوشی نوکیا ۱۱۰۰ در سال ۲۰۰۳ بهعنوان پرفروشترین و موفقترین گوشی تلفن همراه تمام زمانها شناخته شد و تا سال ۲۰۰۷ که شرکت اپل وارد دنیای تلفن همراه شد به یکهتازی خود در دنیای تلفنهای همراه ادامه داد، بهطوریکه در سال ۲۰۰۷ بیش از نیمی از گوشیهای تلفن همراه به فروش رفته در جهان به شرکت نوکیا تعلق داشت، حال آنکه سهم سایر رقبا از این بازار هر کدام کمتر از ۵ درصد بود.
با این همه مدیران شرکت نوکیا از یک عامل غفلت کردند و آن ورود شرکت بسیار نوآور و مبتکری به نام اپل بود که از همان آغاز ورودش به عرصه گوشیهای تلفن همراه نشان داد که اندیشههای ناب و حرفهای زیادی برای زدن در این عرصه دارد و میتواند رقیبی سرسخت و جدی برای نوکیا باشد اما مدیران نوکیا، سرمست از موفقیتهای بزرگ پیشین خود رقیب تازهوارد خود را خیلی دستکم گرفتند و مطمئن بودند که شرکت اپل که در آن زمان هیچ سابقهای در زمینه تولید گوشی تلفن همراه نداشت نمیتواند برای نوکیا خطرساز باشد. شرایط وقتی برای نوکیا سختتر شد که پروژه این شرکت در سال 2010 با عنوان«کشنده آیفون» به شکست بزرگی برای نوکیا تبدیل شد. در این سال مدیران نوکیا کوشیدند تا با عرضه مدلهای مختلفی به بازار با قیمتی بسیار پایینتر از آیفون حکم مرگ زودهنگام آیفون را صادر کنند و این رقیب تازهوارد را از بازار حذف کنند غافل از اینکه آیفون اپل آمده بود تا بماند و رقبای خود را کنار بزند و به سرعت به پیش برود که همینطور هم شد.
در شش سال بعد از ظهور آیفون یعنی تا سال 2013 آیفون اپل روزبهروز موفقتر و مقبولتر میشد و نوکیا روزبهروز به قهقرا میرفت، بهطوریکه در فاصله سالهای 2007 تا 2013 ارزش بازار نوکیا نزدیک به 90 درصد سقوط کرد و در همان سال بود که توسط شرکت مایکروسافت خریداری شد و پس از آن بود که مورد شرکت نوکیا بهعنوان نمونهای بارز از عدم تطبیق یافتن یک شرکت با شرایط جدید و شرکتی که سقوط آزاد بزرگی را تجربه کرده است توسط اساتید دانشگاه و پژوهشگران مورد مطالعه قرار گرفته و میگیرد.
با نگاهی کوتاه به داستان سقوط نوکیا میتوان به سه دلیل اصلی برای سقوط آزاد نوکیا دست یافت که عبارتند از:
1- عقبتر بودن تکنولوژی استفاده شده در مدلهای مختلف نوکیا در مقایسه با آیفونهای اپل
2- غرور و خودبزرگبینی شدید در میان مدیران نوکیا
3- نداشتن بصیرت و فقدان چشمانداز روشن از آینده در شرکت نوکیا
براساس نتایج تحقیق دو تن از اساتید دانشگاه در سنگاپور در سال 2015مهمترین دلایل سقوط آزاد شرکت نوکیا در دهه نخست قرن بیست و یکم به شرح زیر بود:
*در سالهای نخست قرن بیست و یکم نوکیا دچار پدیدهای به نام هراس سازمانی شد که علت آن وجود رهبران سازمانی دمدمیمزاج و مغرور در رأس نوکیا و مدیران میانی ترسو و بلهقربانگو در این شرکت بود. در واقع از داستانهایی که توسط بسیاری از کارکنان نوکیا نقل شده است چنین برمیآید که اغلب مدیران میانی نوکیا بهخاطر از دست دادن مقام خود و مورد غضب رهبران نوکیا قرار گرفتن از بیان واقعیتها به آنها خودداری میکردند و فقط به دنبال تحقق بخشیدن به اهداف عملیاتی دیکته شده توسط رهبران نوکیا بودند و همین محافظهکاری و خودخواهی مدیران میانی نوکیا بود که در نهایت موجب بیاطلاعی مدیران ارشد نوکیا نسبت به ضعفهای شدید و عقب بودن فاحش سیستمعامل نوکیا موسوم به Symbian در مقایسه با سیستمعامل اپل یعنی IOS شد، درحالیکه شرکت نوکیا سالها فرصت داشت تا کیفیت و کارآیی سیستمعامل خود را ارتقا دهد که چنین نکرد.
*مدیران نوکیا از بیم از دست دادن سرمایهگذاران، تامینکنندگان و مشتریان خود از اذعان به ضعیف بودن توان تکنولوژیک نسبت به رقبایی همچون اپل خودداری کردند اما بعدها و پس از برملا شدن این عقبماندگی و درماندگی نوکیا در رقابت با محصولات موفقی همچون مدلهای مختلف آیفون اعتماد و اعتقاد سرمایهگذاران و مشتریان به نوکیا ناگهان فرو ریخت.
*نبود پیوندهای لازم بین مدیران ارشد و مدیران میانی شرکت نوکیا از یکسو و برخورد قهرآمیز با مدیرانی که حقایق و واقعیتها را بازگو میکردند موجب شد تا هدفهای آرمانگرایانه و دستنیافتی و نامناسبی توسط مدیران ارشد نوکیا بر شرکت تحمیل شود که انطباقی با واقعیتها نداشت و در نتیجه قابل اجرا نبود. حال آنکه در شرکت اپل عکس این حالت حاکم بود و اهداف و برنامهها از کف شرکت میجوشید و در رأس شرکت به تایید نهایی میرسید و در نتیجه با واقعبینی بسیار بیشتری همراه بود.